شب تنهای او
آن شب
همه جا ساکت بود
همه مردم شهر غرقه ی خواب عمیقی بودند
اما چراغ اتاق کوچک او روشن بود
پشت میزش بود گرم نوشتن بود
قلمش عطر شقایق میداد
دفترش بوی گل یاس
او میخواست که از دیوار تنهایی
دری بگشاید رو به دریای امید
او قلم میزد بر سر افکار خودش
شعر هایش را نه امید نگاه
بتمنای دلش میگفت
بهر معشوقش میگفت
شعر هایش از ریا خالی بود
از دروغ هم خالی
اشعار او نو بود
از کهنگی خالی بود
او قافیه ها را نوازش میداد
شعر هایش به همه مردم شهر آرامش میداد
در رفص هجا ها موسیق عشق جریان داشت
او به سر اغاز فصل امید ایمان داشت
نظرات شما عزیزان:

پاسخ:قربونت برممممم منم عاشقتم داداش گلم دم داییت گرم
.gif)
.gif)
ای ول دادا خ خوشله موفق باشی ب دوستامم معرفیش میکنم ادامه بده خ جالب بود
mochas grasias
adios
ely v .v .g
پاسخ:مرسی خواستم اول اجازه بدی بعد بنویسم